روژينروژين، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

روژین دختر کوچولوی مامان و بابا

شيطون

عزیز دلم صبحت بخیر جدیدا اخلاقت خیلی تغییر کرده. شبا تا دیر وقت بیداری و دور خونه می چرخی. ساعت میشه 11 و شما تازه دوست داری با با بایی بازی کنی.می ری پشتشش قایم میشی. میپری روی شکمش. متوجه شدی چقدر روی صفحه tvحساسیم هرچی دستت میاد و می ری می کوبی روی صفحه تلویزیون. هرچی بازبون خوش و آرومی   وخنده می گیم دست نزن دخترم خراب میشه. فایده نداره. اول به ما نگا می کنی بعد با خنده می پری سمت تلویزون اگه چیزیم گیرت نیومد واسه کوبوندن روش بادستت این کارو می کنی. ماهم مجبور میشیم مثلاواسه تنبیه شما تلویزونو خاموش کنیم و توی تاریکی خونه یکمی با چشای مادون قرمزت راه میری بعد میای کنارم دراز میکشی تا بخوابی. عزیزکم دارم ...
10 مرداد 1390

پارك

روز جمعه من وشما و بابايي رفتيم پارك محله اي كه تقريبا نزديك خونمونه   واي خيلي خوش گذشت شما و بابايي كلي كلي سرسره بازي كردين اينم عكساش
9 مرداد 1390

عروسي دايي امين و زن دايي شيوا

اينم از عروسي دايي امين چه زود گذشت خيلي به من خوش گذشت فكر كنم به تو هم خوش گذشت عزيزم شما همش بغل بابايي بودي چون من يه دونه داداش بيشتر ندارم كه ميخواستم سنگ تموم بزارم از اول تا اخر داشتم ميرقصيدم   واي كه چقدر خوش گذشت   شما هم اون ور داشتي واسه خودت خوشحالي ميكردي     چون تازه ذوق راه رفتن داري واسه خودت پرسه ميزدي   ببخش دختر گلم كه مجبور بودم تا ساعت 3.30شب بيدار بزارمت خيلي خسته شده بودي ماماني از شما و بابايي معذرت خواهي ميكنه   خلاصه كه  كلي به دلم رسوند بابايي الهي قربونت بشم عزيزم ممنونم واسه تمام كارايي كه واسم كردي خيلي دوست دارم راستي يادم رفت بگم...
7 مرداد 1390